×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

من و ناهنجارها

× هر آنچه در گوشه و کنار این شهر می بینیم و...
×

آدرس وبلاگ من

hassan-discordant.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/hassan87

?????? ???? ?????? ???? ???? ?????? ??? ??? ????? ??????

دنیای زیر چتر

با کفش های کوچک سفید رنگش در پیاده رو خیس از باران قدم های کوچک و سریع بر می داشت. مقنعه ی سفید سر کرده بود و مانتو و شلوار مدرسه ی صورتی رنگش در میان  رنگ های بی روح این پیاده رو شلوغ نگاه من را جلب کرده بود. محو در دنیای خودش بود و حتی هنگامی که از زیر سایه بان مغازه ها و شاخ وبرگ درختان خارج می شد ریزش باران تند نیز او را از دنیایش بیرون نمی آورد. خودم را به کنار دخترک رساندم و چترم را طوری نگه داشتم که او هم در پناه چتر من از باران در امان باشد.لحظه ای سرش را به سمت من چرخاند ونگاهم کرد. لرزیدم،نه از سرما،چشمانم را در آئینه ی چشمان آن دختر کوچک دیدم و از ترس به خود لرزیدم. پلک هایم روی هم می آید. باران می بارد. سرم را رو به آسمان می گیرم، خدایا من چرا خیس نمی شوم !؟ به پائین نگاه می اندارم، تاریکی و فقط تاریکی ست. پس زمین زیر پایم کجاست !؟ نه اثری از پیاده رو مانده و نه خیابان. این آسمان خراش ها روی چه چیزی استوار مانده اند؟ مردم این خیابان و این شهر به یک باره کجا رفتند؟ نفسم بند آمده،زانو هایم سست شده،عرق سردی سرتاسر وجودم را فرا گرفته و احساس می کنم دستی محکم گلویم را به هم می فشارد. دارم در عمق سیاه زیر پایم فرو می روم،دارم غرق می شوم. دستانم را بی هدف در هوا می چرخانم و هر چه پاها یم را تکان می دهم بیشتر فرو می روم. دختر کوچکی با لباس مدرسه ی صورتی رنگ به من نزدیک می شود. می خواهم فریاد بزنم ولی تنها صدائی شبیه به گریه ی یک نوزاد از گلویم خارج می شود. تا گردن در سیاهی فرو رفته ام و  دخترک اکنون به بالای سرم رسیده. می ایستد و به چشمانم خیره می شود. نمی توانم نگاهش کنم چشم هایم را می بندم و سر برمی گردانم. پلک هایم از هم باز می شود. باران می بارد،بی اختیار به بالا نگاه می کنم لکه ای سیاه پرواز نگاهم را سرنگون می کند. دخترک از من فاصله گرفته وبه راهش ادامه می دهد. چتر را می بندم . دارم خیس می شوم
یکشنبه 8 آبان 1390 - 5:03:04 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://alimor.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 9 آبان 1390   9:28:55 AM

خوب عزیزم تو که جنبه نداری چرا یه کاری می کنی که دختر مردم نگات کنه ؟

خوب داشتی می مردی حسن اگه اون دختره نمی رفت که الان داشتیم حلوات می خوردیم داداش

نکن با خودت اینکارو حسن

آخرین مطالب


نارنجی پوش


بوته ی سیب سیاه


دنیای زیر چتر


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

10333 بازدید

27 بازدید امروز

32 بازدید دیروز

486 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements